دکتر علی شریعتی

دکتر علی شریعتی

وقتی زور ، جامه تقوی می پوشد ؛ بزرگترین فاجعه در تاریخ پدید می آید !
دکتر علی شریعتی

دکتر علی شریعتی

وقتی زور ، جامه تقوی می پوشد ؛ بزرگترین فاجعه در تاریخ پدید می آید !

خدا هست ...


اگر تنهاترین تنها شوم باز خدا هست

 او جانشین همه نداشتنهاست

 نفرین ها و آفرین ها بی ثمر است

 اگر تمامی خلق گرگهای هار شوند

 و از آسمان هول و کینه بر سرم بارد

 تو مهربان جاودان آسیب نا پذیر من هستی

 ای پناهگاه ابدی

 تو می توانی جانشین همه بی پناهی ها شوی 

حسین (ع) بیشتر از آب تشنه لبیک بود ...

« حسین بیشتر از آب ، تشنه لبیک بود ؛ و افسوس که به جای افکارش زخمهای تنش را نشانمان دادند و بزرگترین درد را بی آبی نامیدند » 

نه اینکه نباید برای مظلومیت حسین (ع) و اهل بیتش گریست ؛ نه اینکه نباید برای لبهای تشنه ی علی اصغر (ع) گریه نکرد ؛ یا اینکه کودکان خیام حسین (ع)  که زیر شلاق اشقیا خرد می شدند و هیچکس نبود تا آنها را در پناه خود گیرد ، مگر می توان از یاد برد ؟!

یا اینکه مگر می شود آنروز را از یاد برد که عباس (ع) چگونه خود را به نهر علقمه رساند و مشکهای عشق را پر کرد ز آب ، اما جرعه ای ننوشید از آن  ؛ چرا که زنان و کودکان تشنه اند ، زنان خیمه گاه دیگر نمی دانند با کودکان تشنه چه کنند . 

لبیک یعنی این ... 

مگر می شود آن همه قساوت را فراموش کرد ؟! اصلاً مگر تاکنون فراموش شده است ؟!! می توان علی اصغر را از یاد برد ؟ آن هنگام که حسین (ع) علی اصغرش را بر روی دست به سوی سپاه یزید برد و جرعه آبی خواست برای کودک شش ماهه اش ، با تیر سه شعبه پذیرایی اش کردند و می دانست که اینگونه می شود 

اما حسین (ع) بیشتر از آب تشنه ی لبیک بود ... 

لبیک یعنی هنگامی که حسین (ع)  یارانش را دور خود جمع می کند در سیاهی شب ؛ به آن جماعت می گوید که قرار است چه شود. آنها که می مانند لبیک گفته اند ، و بدا به حال آنان که رفته اند . 

لبیک یعنی تا آخر ماندن ؛ لبیک یا حسین (ع)  یعنی جان را فدای حسین (ع)  کردن ؛ لبیک یا حسین (ع)  یعنی بی قرار شدن ؛ یعنی بدرقه کردن به سوی رهایی و پرواز و آنگاه که پیکرش را برای مادر می آورند بگوید ؛ مرا پیش فاطمه زهرا (س) رو سفید کردی ؛ حسین (ع)  فزرند مکتبی است که هنر خوب شهید شدن را خوب اموخته بود و شهادت جنگ نیست ؛ رسالت است ، پیام است. و آن جمله زیبا که گفته است :

« حسین بیشتر از آب ، تشنه لبیک بود ؛ و افسوس که به جای افکارش زخمهای تنش را نشانمان دادند و بزرگترین درد را بی آبی نامیدند » 


سرزمین واژه های وارونه


اینجا سرزمین واژه های وارونه ست

جایی که گنج ؛ جنگ می شود !

درمان ، نامرد !

قهقه ، هق هق !

اما دزد همان دزد است !

درد همان درد است !

گرگ همان گرگ است !

آری 

سرزمین واژه های وارونه

سرزمینی که من ، نم زده است ؛ 

راه کوهی هار شده است ؛

روز به زور می گذرد ؛ 

آشنا را به جز در انشا نمی بینی ،

و چه سرد است این درس زندگی !

و اینجاست که مرگ برایم گرم می شود ... !

چرا که درد همان درد است ... !