« حسین بیشتر از آب ، تشنه لبیک بود ؛ و افسوس که به جای افکارش زخمهای تنش را نشانمان دادند و بزرگترین درد را بی آبی نامیدند »
نه اینکه نباید برای مظلومیت حسین (ع) و اهل بیتش گریست ؛ نه اینکه نباید برای لبهای تشنه ی علی اصغر (ع) گریه نکرد ؛ یا اینکه کودکان خیام حسین (ع) که زیر شلاق اشقیا خرد می شدند و هیچکس نبود تا آنها را در پناه خود گیرد ، مگر می توان از یاد برد ؟!
یا اینکه مگر می شود آنروز را از یاد برد که عباس (ع) چگونه خود را به نهر علقمه رساند و مشکهای عشق را پر کرد ز آب ، اما جرعه ای ننوشید از آن ؛ چرا که زنان و کودکان تشنه اند ، زنان خیمه گاه دیگر نمی دانند با کودکان تشنه چه کنند .
لبیک یعنی این ...
مگر می شود آن همه قساوت را فراموش کرد ؟! اصلاً مگر تاکنون فراموش شده است ؟!! می توان علی اصغر را از یاد برد ؟ آن هنگام که حسین (ع) علی اصغرش را بر روی دست به سوی سپاه یزید برد و جرعه آبی خواست برای کودک شش ماهه اش ، با تیر سه شعبه پذیرایی اش کردند و می دانست که اینگونه می شود
اما حسین (ع) بیشتر از آب تشنه ی لبیک بود ...
لبیک یعنی هنگامی که حسین (ع) یارانش را دور خود جمع می کند در سیاهی شب ؛ به آن جماعت می گوید که قرار است چه شود. آنها که می مانند لبیک گفته اند ، و بدا به حال آنان که رفته اند .
لبیک یعنی تا آخر ماندن ؛ لبیک یا حسین (ع) یعنی جان را فدای حسین (ع) کردن ؛ لبیک یا حسین (ع) یعنی بی قرار شدن ؛ یعنی بدرقه کردن به سوی رهایی و پرواز و آنگاه که پیکرش را برای مادر می آورند بگوید ؛ مرا پیش فاطمه زهرا (س) رو سفید کردی ؛ حسین (ع) فزرند مکتبی است که هنر خوب شهید شدن را خوب اموخته بود و شهادت جنگ نیست ؛ رسالت است ، پیام است. و آن جمله زیبا که گفته است :
« حسین بیشتر از آب ، تشنه لبیک بود ؛ و افسوس که به جای افکارش زخمهای تنش را نشانمان دادند و بزرگترین درد را بی آبی نامیدند »
اینجا سرزمین واژه های وارونه ست
جایی که گنج ؛ جنگ می شود !
درمان ، نامرد !
قهقه ، هق هق !
اما دزد همان دزد است !
درد همان درد است !
گرگ همان گرگ است !
آری
سرزمین واژه های وارونه
سرزمینی که من ، نم زده است ؛
راه کوهی هار شده است ؛
روز به زور می گذرد ؛
آشنا را به جز در انشا نمی بینی ،
و چه سرد است این درس زندگی !
و اینجاست که مرگ برایم گرم می شود ... !
چرا که درد همان درد است ... !